روباه سیاه:حیله گر بی همتا پارت ۳

کلارا کیتسونه_clara kitsune · 02:20 1400/05/12

سلام سلام^^

اومدم با یه پارت از روباه سیاه

باید بگم کم کم قراره با کلارا آشنا بشید ولی ممکنه طول بکشه

ممنون میشم کامنت بدید^-^

بزنید روی ادامه ی مطلب و بخونیدش

 

؟آخه نمیدونم!مرض ندارم ازت بپرسم و بدونم کجاست!
!به به!اینجایی؟...خوشحالم میبینمت کلارا
پسری پشت سر کلارا ایستاده بود و لبخند میزد.کاملا معلوم بود کلارا ترسیده و صورتش مثل گچ شده بود.
!خشکت زده؟انتظار دیدن منو نداشتی؟
کلارا نگاهی بهش کرد و لبخند زد.
؟کت پوش احمق!دنبالم میای نه؟
به طرز وحشتناکی شبیه هم بودن...رنگ چشماشون،موهاشون و حتی رنگ پوستشون.خواهر و برادرن؟یا شایدم دوستن؟!
!؟بهش حتی فکر هم نکن!
ذهنمو خوندن؟
؟پس فکر کردی قدرتم به چه دردی میخوره؟
پسره دستشو روی پیشونیش گذاشت:چقدر خره!در ضمن اسمم الکسه انسان احمق
-انگار خودت چی هستی که به من میگی انسان احمق! و تو چرا دروغ میگی؟
کلارا دستپاچه گفت:
؟آم....میخواستم بهت بگم چون میدونی موهبت یه فرق هایی-
الکس لگدی بهش زد و پرتش کرد و به ساختمون کوبیدش و ساختمون ریخت روی کلارا.فکر کنم به فنا رفت.
!باید ازم به خاطر اینکه خفه اش کردم تشکر کنی
-فکر کنم آره
بهم حمله کرد و عقب پریدم.
!به هر حال یه لطفی بکن و بمیر!
کلارا که روی خرابه های ساختمون ایستاده بود دست به سینه شد:مگر من مرده باشم که بذارم همینطوری بکشیش!
!بفرما
و سیاهی...
*کلارا*
؟مرد؟
!نه داره نقش بازی میکنه
؟ایش...از این کار متنفرم!
اهرمی کنارم ظاهر شد.
!نه
کشیدمش...همه چیز سفید رنگ شد و دوباره من جلوی چویا بودم.
-تو...تو رو...یادمه!
توی سرم زدم.
؟خاک تو سرم با این کارام!...بیخیال...نمیدونم بهت چیا گفتم و چیا دقیق یادته ولی به هر حال..من کلارام...کلارا کیتسونه...قراره کمکت کنم..البته فکر کنم..کجا بودیم؟
-تو چطور میخواستی کمکم کنی؟برای چی اصلا باید کمکم کنی؟
سرمو خاروندم.چطور بهش بگم؟احیانا که فکر نمیکنه دیوونه ام یا دارم از خودم در میارم؟شایدم اینقدر عاقل باشه که قبول کنه و متوجه بشه چی میگم و به عنوان یه روانی نگام نکنه
-کجایی؟
؟هان؟...آهان...نمیتونم جواب سوالاتت رو بدم...بعدا و به موقعه میفهمی و بهت قول میدم بهت توضیح کامل بدم
دستشو کشیدم:فقط باید از اینجا دور بشیم
-به خاطر اون پسره؟
؟اره..میخواد گند بزنه ولی کور خونده!خودم حلش میکنم
انگار قضیه ی حمله رو یادش رفته بود.خوبه که حداقل ازم به عنوان هیولا یا همچین چیزی یاد نمیکنه.
-تو بهم حمله کردی درسته؟
خشکم زده بود.یادش بود.پس باید بهش یه چرتی و پرتی میگفتم...و مطمئنم شک میکنه.برگشتم سمتش...با خودم تکرار کردم:دروغ نگو...دروغ نگو...دروغ نگو
؟میدونی...به خاطر اون پسره بود!...میتونه کنترلم کنه و میخواست کاری کنه من تو رو بکشم تا خودش گیر نکنه
نگاه مشکوکی بهم کرد و گفت:
-دروغ نمیگی که؟...
سکوت کردم.
-میگی؟
؟نه نمیگم.بهت قول میدم دروغ نمیگم...بیا بریم تا اون نرسیده
پورتال باز کردم:سریع و آسون!خدمات حمل و نقل کلارا
-خنده دار نبودا!
؟خب امیدوار بودم حداقل لبخند بزنی
وارد پورتال شد و منم پشت سرش رفتم.حدس میزنم صداش در میاد...یک...دو...
-بار قبلی بهت نگفتم نیای؟
؟راستش من چیزی در این مورد یادم نیست.گفتم که میخوام کمک کنم پس بهتره همین نزدیکیا باشم تا اگه اتفاقی افتاد سریع خودمو برسونم
الکس جلومون ایستاده بود:خوشت میاد توی کارام دخالت کنی؟
؟بدجوری!
قبل از اینکه تیر های جادوییش بهم بخوره سپر محافظت درست کردم.لبخند ملیحی زدم.
!میدونی که قدرتت نقطه ضعف بزرگی داره دیگه نه؟
سپر در حال نابودی بود.یادم نبود الان وقتشه!...
-مثلا قرار بود با این جلوشو بگیری؟
؟خب فکر کنم آره
مدام به سپر شلیک میکرد و به همین دلیل نابودیش سریعتر میشد.جلوی چویا ایستادم و دوباره سپر رو ترمیم کردم.دستام میلرزیدن و نمیتونستم زیاد دووم بیارم
-حالت خوبه؟
؟اره فقط نگاهم نکن باشه؟
نمیخواستم صورتمو ببینه و همه چیز لو بره.قدرتم هر لحظه بیشتر میشد و کنترلش سخت تر.نباید بهش اجازه میدادم کاری کنه.تیغ هایی از زمین بیرون زدن و به سمت الکس رفتن.زیر پام شروع به سیاه شدن کرد و داشت پخش میشد و این نشونه ی خوبی نبود.سپر محافظتو نابود کردم.خطاب به چویا گفتم:
؟هر کاری میکنی پاتو توی جاهای سیاه رنگ نذار وگرنه پودر میشی
-باشه
!ضعیف تر شدی شیطان!انتظار نداشتم اینقدر ضعیف باشی
؟تو چی؟انتظار این پیشرفتو داشتی یا نه؟
بلندش کردم و پرتش کردم و محکم به دیوار کوبیدمش.نفس نفس میزدم.خوب میدونستم اینا نشونه ی چیه و قراره چی بشه.
بلند شد و ایستاد.
!عملا قدرت من هر قدرتی که تو داری رو داره.فقط خیلی بهتره
چاقومو توی دستم گرفتم و بهش حمله کردم.قبل از اینکه بتونم چاقومو توی سرش بکنم جاخالی داد.
!هنوزم ضعیفی.حتی در این مورد
؟ببخشید ولی دستام خالیه
شونه بالا انداختم و دستامو نشونش دادم.پوزخند زدم:
؟تو چی فکر میکنی؟چاقو میتونه کجا باشه؟
دستشو روی سینه اش گذاشت و خم شد.چاقو توی کمرش بود.اینم تکنیک من.
-کارت خوب بود
؟ممنون.با اینکه عادت ندارم ولی خب
جلوی الکس نشستم و زمزمه کردم:
؟هر وقت خواستی بمیری میدونی دنبال کی بگردی دیگه؟

 

ممنون که خوندید^^

کامنت یادت نره کیوتی♡