روباه سیاه:حیله گر بی همتا پارت 2

کلارا کیتسونه_clara kitsune · 20:22 1400/04/26

سلوم^^

اومدم با چی؟

با نخودچییییییXD

نه اومدم با یه پارت روباه سیاه

فقط یه نظر باشه پارت بعدیو میدم^^

بروید ادامه ی مطلب عزیزان

آنچه گذشت:

؟تو چویا هستی...چویا ناکاراها البته اگه ناکارا یا...
-ادامه بده
؟توی مافیا کار میکنی و موهبت داری...و...میتونی جاذبه رو کنترل کنی...از کلاه خوشت میاد...

-----------------------------

؟روباه سیاه...البته مقلب به روباه سیاه...و موهبت ندارم
-پس خیلی ضعیفی

-----------------------------

؟میگم نباید بهم آسیب بزنی میفهمی؟یا کری؟
و دوباره و دوباره بهش حمله کردم که جاخالی داد ولی بار آخر محکم به دیوار کوبیدمش*
سرشو بلند کرد و چشماش قرمز رنگ شدن*

-----------------------------

روباه سیاه:حیله گر بی همتا پارت 2

چویا

؟تقاص اینکارو پس میدی
بلند شد و چاقوی توی دستشو فشرد.
پشت سرم ظاهر شد و چاقوشو روی گردنم گذاشت.
؟وقتی بهت میگم نباید روی حرفم حرف بزنی گوش کن
چاقومو توی پهلوش فرو کردم و عقب رفتم.
نمیدونم با چی طرفم...میگفت موهبت نداره ولی حالا انگار داره...
زخمش خود به خود خوب شد و جواب نگاه متعجبمو با لبخند شیطانیش داد:
؟از دیدن اینکه اینقدر احمقین لذت میبرم...همیشه مثل احمقا نگاهم میکنین...
نزدیک تر اومد:
؟ببینم تو هم بازی دوست داری؟
نمیتونستم از جام تکون بخورم...انگار که هیچ چیزی دست من نبود....
چاقوشو روی قلبم گذاشت و بلندش کرد اما درست قبل از اینکه منو بکشه دوباره چشماش عادی شدن.....
از فرصت استفاده کردم،دستمو روی گلوش گذاشتم و بلندش کردم و غریدم:
-تو میخواستی منو بکشی
داد زد:

؟من کنترلمو از دست داده بودم!نمیخواستم آسیب ببینی!آسیب ندیدی؟
نفس راحتی کشید و ادامه داد:
؟اگر آسیب میدیدی تا آخر عمرم خودمو نمیبخشیدم...متاسفم بابت اینکه میخواستم بهت آسیب بزن-
به قصد خفه کردنش گلوشو فشار دادم....
؟ولم...کن....داری...خفه ام....میکنی...
احساس کردم چیزی از بدنم رد شد...یه تیغ سیاه رنگ بزرگ!
با ترس نگاهم کرد و بعد از اون دیگه بیهوش شدم.....
کمی بعد
صداش توی سرم پیچید:خواهش میکنم بیدار شو...بیدار شو
چشمامو باز کردم و آروم نشستم...
پرید سمتم و محکم بغلم کرد:
-ها؟
؟وایی زنده ای فکر کردم کشتمت و مطمئنم تا آخر عمر عذاب وجدان داشتم
سرشو پایین انداخت.
؟متاسفم که بهت آسیب زدم...وقتی کنترلمو از دست میدم متوجه نمیشم چیکار میکنم و وقتی به خودم میام...میبینم به یه نفر آسیب زدم...
رفتارش عجیب بود...حالا مهربون شده بود...نمیفهمم دقیقا کی جلوم نشسته...سکوت کردم
؟تو میخواستی بری مافیا؟میشه منم ببری؟...لطفا!
نمیدونستم چه واکنشی نشون بدم...اون گفت مافیا...و حتی گفت دازای توی مافیا بوده...اسم رییسو میدونست....اما نمیدونست کجاست؟!
-نه!
؟ازت خواهش میکنم!یوکوهاما خیلی بزرگه و منم تازه اومدم
یه ابرومو بالا دادم:
-تو همه چیزو میدونی...نمیدونی مافیا کجاست؟
عصبی گفتم:
-کیو مسخره میکنی؟منو یا خودتو؟

 

این پارت هم تموم شد...از همین الان بگم قراره با یه روانی طرف بشیدXD

کامنت یادت نره کیوتم^^